×

اطلاعات "Enter"فشار دادن

  • تاریخ انتشار : 1395/02/01 - 10:29
  • بازدید : 1145
  • تعداد بازدید : 68
  • زمان مطالعه : 14 دقیقه
به گزارش مسئول روابط عمومی معاونت آموزش

پیام تبریک دکتر صدوقی به مناسبت ولادت با سعادت امام علی علیه السلام و روز پدر

دکتر صدوقی معاون آموزشی دانشگاه : اینجانب میلاد خجسته امام علی علیه السلام امام اول شیعیان و روز پدر را به تمامی دانشجویان ، اعضاء محترم هیات علمی ، کارکنان و خانواده بزرگ علوم پزشکی شهید بهشتی تبریک و

دکتر صدوقی معاون آموزشی دانشگاه : اینجانب میلاد خجسته امام علی علیه السلام امام اول شیعیان و روز  پدر  را به تمامی  دانشجویان ، اعضاء محترم هیات علمی ، کارکنان و خانواده بزرگ علوم پزشکی شهید بهشتی تبریک و تهنیت عرض می نمایم.

علي(عليه‌السلام) نخستين مرد مسلمان
از نظر تاريخ اسلام و روايات شيعه و سني، قطعي است كه نخستين شخصي كه به دعوت پيامبر اسلام(صلي الله عليه و آله) لبيك گفت و اسلام را پذيرفت، حضرت علي(عليه السلام) بود و اين افتخار پيشگامي در اسلام، تنها نصيب حضرت علي(عليه‌السلام) گرديد، و مطابق روايات، در آغاز بعثت در سراسر زمين جز سه نفرف در آئين اسلام نبودند و آن‌ها عبارت بودند از پيامبر(صلي الله عليه و آله) و علِي(عليه‌السلام) و خديجه(عليه السلام) .
عبدالله بن مسعود مي‌گويد: در آغاز بعثت، با چند نفر براي ديدار پيامبر(صلي الله عليه و آله) وارد مكه شديم، از رهگذران پرسيديم، محمد(صلي الله عليه و آله) كجا است؟ آن‌ها ما را به عباس عموي پيامبر(صلي الله عليه و آله) راهنمايي كردند، نزد او كه در كنار چاه زمزم نشسته بودند رفتيم و نشستيم، در اين هنگام ديديم، مردي زيبا چهره از جانب كوه صفا به سوي ما مي‌آيد كه بدنش را با دو جامه سفيد پوشيده است، در پهلوي راستش نوجواني ديده مي‌شد و پشت سرش بانويي حركت مي كرد، اين سه نفر كنار حجرالاسود رفتند و آن را بوسيدند، سپس مشغول طواف كعبه شدند، آنگاه هر سه نفر رو به كعبه نماز خواندند و قنوت نماز را طول دادند، من آن‌ها را نشناختم، به عباس گفتم: «اين‌ها كيستند؟ و اين دين تازه چيست كه از آن‌ها ديده مي‌شود؟!»
عباس گفت: آن مرد زيبايي كه جلوتر آمد، برادر زاده‌ام محمد(صلي الله عليه و آله) است و آن نوجوان كه در جانب راستش آمد، علي(عليه‌السلام) پسر ابو طالب است و آن بانو، خديجه(عليه السلام) همسر محمد(صلي الله عليه و آله) مي‌باشد، سوگند به خدا در سراسر روي زمين هيچ كس جز اين سه نفر، پيرو اين دين تازه (اسلام) نيست.

ظهور و بروز ايمان علي(عليه‌السلام) در آغاز ظهور اسلام
سه سال بعد از آغاز بعثت، پيامبر(صلي الله عليه و آله) به آشكار نمودن دعوت خود مأمور گرديد، در اين هنگام آيه 214 سوره شعراء بر پيامبر (صلي الله عليه و آله) نازل شد: « وَأَنذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِين؛ و خويشاوندان نزديكت را انذار كن.»
پيامبر(صلي الله عليه و آله) حدود چهل نفر از بستگانش مانند عموها و عموزادگانش و ساير بني هاشم را به خانه ابوطالب براي نهار دعوت كرد، به علي(عليه‌السلام) كه در آن هنگام سيزده سال داشت، دستور داد، غذايي از گوشت و شير تهيه نمود، دعوت شدگان وارد شدند و پس از صرف غذا، همين كه پيامبر(صلي الله عليه و آله) خواست دعوتش را آشكار كند، ابولهب برخاست و با گفتار بيهوده و سبك، مجلس را به هم زد، آن روز گذشت، پيامبر(صلي الله عليه و آله) فرداي آن روز را نيز توسط علي(عليه‌السلام) بستگانش را به نهار دعوت كرد و علي(عليه‌السلام) غذا را فراهم نمود، دعوت شدگان حاضر شدند، پيامبر(صلي الله عليه و آله) پيشدستي نمود و دعوت خود را آغاز كرد و در ضمن گفتاري فرمود: «هيچ كس براي بستگانش، چيزي را بهتر از آنچه را كه من آورده‌ام، نياورده است، من خواهان سعادت دنيا و آخرت شما هستم، خدايم به من فرمان داده تا شما را به پذيرش يكتايي خدا و رسالت خويش دعوت نمايم، چه كسي از شما مرا در اين راه كمك مي‌كند، تا برادر و وصي و نماينده من در ميان شما باشد؟»
سكوت مجلس را فرا گرفته بود، ناگاه علي(عليه‌السلام) برخاست و سكوت را شكست و گفت: «اي پيامبر خدا! من تو را ياري مي‌كنم» سپس دستش را به سوي پيامبر(صلي الله عليه و آله) دراز كرد تا به عنوان بيعت فداكاري و وفاداري بفشرد. پيامبر(صلي الله عليه و آله) به علي(عليه‌السلام) فرمود: بنشين، علي(عليه‌السلام) نشست. پيامبر(صلي الله عليه و آله) براي بار دوم سؤال خود را تكرار كرد، باز علي(عليه ‌السلام) برخاست و همان سخنانش را تكرار نمود، اين بار نيز پيامبر(صلي الله عليه و آله) به او فرمود: بنشين، بار سوم نيز هيچ كس جز علي(عليه‌السلام) اعلام آمادگي نكرد، در اين هنگام پيامبر(صلي الله عليه و آله) دست خود را بر دست علي(عليه‌السلام) زد و مطابق بعضي از روايات، گردن علي(عليه‌السلام) را گرفت و در شأن علي(عليه‌السلام) در آن مجلس استثنايي بني هاشم چنين فرمود: «اِنَّ هذا اَخِي وَ وَصِيّي وَ خَليفَتي فيكُم فَاسمَعوُا لَه وَ اَطيعوُه؛ اين برادر و وصي و جانشين من در ميان شما است، سخن او را بشنويد و فرمانش را اطاعت كنيد.
و در سيره حلبي اين جمله نيز افزوده شده كه پيامبر(صلي الله عليه و آله) فرمود: «وَ وَزِيرِي وَ وارِثِي؛ و وزير و وارث من باشد.»
به اين ترتيب مي‌بينيم در همان آغاز ظهور اسلام، ولايت و امامت حضرت علي(عليه‌السلام)، از زبان پيامبر(صلي الله عليه و آله) مشخص شده است.
حمايت‌هاي ابوطالب پدر بزرگوار علي(عليه‌السلام) در اين ماجرا، نيز بسيار مهم است، از جمله، هنگامي كه ابولهب با استهزاء و درشت‌گويي‌ها و تهديد‌هايش مجلس را ترك كرد، ابوطالب به ا و گفت: «وَاللهُ لَنَمَنِّعَنَّهُ ما بَقَينا؛ سوگند به خدا تا زنده هستم از محمد(صلي الله عليه و آله) دفاع مي‌كنيم و گزند دشمن را از او خواهيم كرد.

همراهي علي(عليه‌السلام) با پيامبر(صلي الله عليه و آله) در دو هجرت موقت
هنگامي كه ابوطالب پدر بزرگوار علي(عليه‌السلام) در سال دهم بعثت در مكه از دنيا رفت، آزار مشكران نسبت به پيامبر(صلي الله عليه و آله) بيشتر شد، چرا كه ديگر ا بوطالب نبود تا از آن‌ها جلوگيري نمايد.
پيامبر(صلي الله عليه و آله) براي حفظ جان خود، دوبار از مكه هجرت موقت كرد، يك بار به سوي طائف رفت و در آنجا ده روز و به گفته بعضي چهل روز ماند و مردم را به اسلام دعوت كرد، ولي هيچ كس دعوت آن حضرت را نپذيرفت، بلكه به تحريك زراندوزان مشرك و مغرور، عده‌اي مزدور آن حضرت را سنگباران كردند و آن حضرت با پاي خون آلود از طائف بيرون آمد. در اين سفر خطير، حضرت علي(عليه‌السلام) و زيد بن حارثه، پيامبر(صلي الله عليه و آله) را همراهي مي‌كردند.. آري! حضرت علي(عليه‌السلام) در چنان شرائطي همراه پيامبر(صلي الله عليه و آله) هجرت كرد، تا يار و ياور ا و باشد و او را تنها نگذارد.
همچنين نقل شده؛ آن حضرت، پس از وفات ابوطالب، به هجرت ديگري نيز دست زد، به او وحي شد: «از مكه بيرون برو زيرا ياور تو از دنيا رفته است.» آن حضرت همراه حضرت علي(عليه‌السلام) از مكه خارج شد و به ميان قبيله بني عامر بن صعصعه رفت و خود را به آن‌ها معرفي كرد و از آن ها درخواست ياري نمود و آيات قرآن را براي آن ها خواند، ولي آن‌ها دعوت آن ‌حضرت را نپذيرفتند، آن بزرگوار ده روز به ا ين هجرت، كه نخستين هجرت آن حضرت بود، ادامه داد.[1در اين هجرت نيز، علي(عليه‌السلام) پيامبر(صلي الله عليه و آله) را تنها نگذاشت و همسفر و هميار استوار و مخلص و مهرباني با آن حضرت بود.
بر همين اساس است كه «ابن ابي الحديد» دانشمند معروف اهل تسنن در ضمن اشعاري مي‌گويد:
«وَ لَولا اَبوُطالِبٍ وَابنِهِ لَما مُثِّلَ الدّين شَخصاً فَقاماً»
اگر ابوطالب و پسرش علي(عليه‌السلام) نبودند، ستون دين اسلام برپا نمي‌شد، آن‌ها هر دو براي استواري دين قيام كردند.
فداكاري و جانبازي علي(عليه‌السلام) در شعب ابي طالب
هنگامي كه مشركان مكه از هر راه و وسيله‌اي براي جلوگيري از پيامبر(صلي الله عليه و آله) وارد شدند ولي نتيجه نگرفتند، تصميم گرفتند آن حضرت و بستگان او از بني‌هاشم را در شعب ابوطالب [كه دره‌اي در پشت كوه ابوقبيس بود و خانه‌هاي بني هاشم در آنجا قرار داشت] محاصره شديد اقتصادي نمايند تا آن‌ها از شدت گرسنگي و تشنگي بميرند. مشركان در اين مورد قطعنامه‌اي نوشتند و هشتاد نفر آن را امضاء كردند و آن را در ميان پارچه‌اي نهاده و در داخل كعبه آويختند. محاصره در آغاز محرم سال هفتم بعثت شروع شد و حدود دو يا سه سال ادامه يافت، در اين مدت بر بني هاشم و زنان و كودكان آن‌ها بسيار سخت گذشت، گاهي مخفيانه بعضي به آن‌ها غذا مي‌رساندند...
يكي از امور مهم در ماجراي محاصره اين بود كه ابوطالب پدر بزگوار علي(عليه‌السلام) شب و روز در فكر نگهباني پيامبر(صلي الله عليه و آله) بود، شب‌ها مكرر بستر او را عوض مي‌كرد و غالبا فرزندش علي(عليه‌السلام) را در بستر او مي‌خوابانيد و او را در جاي ديگر، تا مبادا بستر آن حضرت شناخته گردد و مشركان با مكر و نيرنگ به آن حضرت، آسيب برسانند يا از بالاي كوه ابوقبيس به سوي بستر ا و سنگ پرتاب كنند. حضرت علي(عليه‌السلام) با كمال شهامت و خلوص در بستر پيامبر(صلي الله عليه و آله) مي‌خوابيد و جان خود را فداي آن حضرت مي‌كرد.
ابن ابي الحديد در اين باره مي‌نويسد: «ابوطالب غالبا در مورد شبيخون دشمن و آسيب‌رساني شبانه به پيامبر(صلي الله عليه و آله) در هراس بود، شب از خواب برمي‌خاست و پسرش علي(عليه‌السلام) را در بستر پيامبر(صلي الله عليه و آله) مي‌خوابانيد.»3
صبر و استقامت علي(عليه‌السلام) در شعب ابي طالب
ماجراي محاصره اقتصادي در شعب ابي‌طالب، آن هم بيش از دو سال، در دره‌اي سوزان، بدون وسيله، بسيار طاقت فرسا بود. براي درك اين مطلب به روايت زير توجه كنيد: در آن دره سوزان، فشار گرسنگي به حدي رسيد كه سعد وقاص مي‌گويد: «شبي از دره بيرون آمدم در حالي كه از شدت گرسنگي، تمام نيرويم را از دست داده بودم، ناگهان پوست خشكيده‌ شتري را ديدم، آن را برداشتم و شستم و سوزاندم و كوبيدم و با آب مختصري خمير كردم و خوردم و از اين طريق سه روز به سر بردم.»[20]
آري! ابوطالب و پسرش علي(عليه‌السلام) به خاطر حمايت از پيامبر(صلي الله عليه و آله) در چنين فشاري قرار گرفت، ولي دست از حمايت او برنداشت، آيا عاملي جز «ايمان و اخلاص» مي‌توانست، ابوطالب و امثال او را اين گونه پايدار نگهدارد؟
در چنين شرايطي جان علي(عليه‌السلام) بعد از پيامبر(صلي الله عليه و آله) از همه بيشتر در خطر بود، زيرا براي حفظ پيامبر(صلي الله عليه و آله) در بستر آن حضرت مي‌خوابيد، هر لحظه احتمال مي‌رفت كه از بالا و كمرگاه كوه ابوقبيس، سنگ بزرگي به سوي آن بستر پرتاب گردد و يا با شبيخون جلّادان مشرك، به آن بستر هجوم شود، شبي علي(عليه‌السلام) به پدرش گفت: اني مقتول؛ من كشته شدني هستم.
ابوطالب با اشعاري، فرزندانش را به صبر و مقاومت دعوت كرد، حضرت علي (عليه السلام) با اشعار زير به پدر پاسخ داد:
اتامروني بالصبر في نصر احمد و والله ما قلت الذي قلت جازعا
و لكنني احببت ان تري نصرتي و تعلم اني لم ازل لك طائعا
و سعيي لوجه الله في نصر احمد نبي الهدي المحمود طفلا و يافعا
آيا در ياري پيامبر(صلي الله عليه و آله) به من دستور استقامت مي‌دهي؟ سوگند به خدا آنچه گفتم از بي صبري نبود.
ولي دوست داشتم ياري مرا بنگري و بداني كه من هميشه فرمانبر شما بوده‌ام [و در عين آنكه مرگ را در چشم خود مي‌بينم در بستر پيامبر(صلي الله عليه و آله) مي‌خوابم.]
و كوشش من از كودكي تا جواني براي خدا، در ياري احمد، پيامبر راهنما و ستوده، بوده است.[21]
خوابيدن علي(عليه‌السلام) در بستر پيامبر(صلي الله عليه و آله) در شب هجرت
يكي از افتخارات زندگي حضرت علي(عليه‌السلام) اينكه آن حضرت در شب هجرت پيامبر(صلي الله عليه و آله) به مدينه، در بستر پيامبر(صلي الله عليه و آله) خوابيد، شرح كوتاه اينكه: مشركان از هر راهي وارد شدند، نتوانستند از پيشروي پيامبر(صلي الله عليه و آله) جلوگيري كنند، سرانجام سران آن‌ها در مجلس شوراي خود «دارالندوه» به گرد هم نشستند و هر كسي چيزي گفت، سرانجام رأيشان بر اين شد كه: «از هر قبيله‌اي يك نفر شجاع، انتخاب شود، انتخاب شدگان[22] شبانه خانه پيامبر(صلي الله عليه و آله) را محاصره كردند و به بسترش حمله كردند و او را بكشند و اگر بني هاشم خون بهاي او را مطالبه كردند، خون بهاي او را همه قبايل بپردازند.»
آن شب فرا رسيد؛ بيست و پنج نفر از جلادان و مزدوران خون آشام مشركان كه تعدادشان زياد بود، اطراف خانه پيامبر(صلي الله عليه و آله) را محاصره نمودند، جبرئيل از طرف خداوند، ماجرا را به پيامبر(صلي الله عليه و آله) خبر داد و آن حضرت را مأمور به هجرت كرد.
پيامبر(صلي الله عليه و آله)، علي(عليه‌السلام) را طلبيد و ماجرا را به او گفت و به او فرمود: «امشب در بستر من بخواب» [خوابيدن علي(عليه‌السلام) در بستر پيامبر(صلي الله عليه و آله)، موجب آن مي‌شد كه مشركان گمان برند كه پيامبر(صلي الله عليه و آله) در بستر خوابيده و پيامبر(صلي الله عليه و آله) با اين تاكتيك، هجرت نمايد و از گزند مشركان نجات يابد و نيز علي(عليه‌السلام) در غياب پيامبر(صلي الله عليه و آله) امانت‌هاي مردم را كه در حضور پيامبر(صلي الله عليه و آله) بود به صاحبانش رد كند.]
هنگامي كه علي(عليه‌السلام) از توطئه مشركان باخبر شد، از اينكه پيامبر مهربان (صلي الله عليه و آله) در چنين خطري قرار گرفته، گريه كرد و هنگامي كه شنيد پيامبر (صلي الله عليه و آله) به او مي‌فرمايند: «در رختخواب من بخواب»، آرامش يافت و عرض كرد: «اَو تُسلَم اَنتَ يا رَسوُلَ اللهِ اِن فَدَيتُكَ بِنَفسي؛ اي رسول خدا! آيا اگر من جانم را قربانت كنم، تو سالم مي‌ماني؟»
پيامبر(صلي الله عليه و آله): آري، پروردگارم چنين به من وعده داده است.»
علي(عليه‌السلام) شاد شده و هر گونه پريشاني از وجودش برطرف گرديد.
در روايت ديگر آمده، علي(عليه‌السلام) عرض كرد: «اَو تُسَلِّمنَ بِمَبيتِي هُناكَ يا نَبِيَّ الله؛ اي پيامبر خدا!‌آيا با خوابيدن من در بسترت، تو قطعا سالم مي‌ماني؟.

پيامبر(صلي الله عليه و آله) فرمود: آري.
در اين هنگام علي(عليه‌السلام) از خوشحالي خنديد و با اشاره سر به طرف زمين، سجده شكري بجا آورد.
علي(عليه‌السلام) در اين هنگام با كمال شجاعت و قوت قلب، در بستر پيامبر(صلي الله عليه و آله) خوابيد و روپوش سبزرنگ پيامبر(صلي الله عليه و آله) را به روي خود كشيد.
جوانان قلدر و انتخاب شده مشركان، اطراف خانه پيامبر(صلي الله عليه و آله) را محاصره نمودند و از بالاي ديوار به داخل خانه نگاه مي‌كردند، در ظاهر مي‌ديدند كه پيامبر(صلي الله عليه و آله) در بسترش خوابيده است، ولي پيامبر(صلي الله عليه و آله) در ميان آن‌ها يا قبل از محاصره آن‌ها، از خانه خارج شده بود.
هنگامي كه وقت هجوم فرا رسيد، دسته جمعي با شمشيرهاي كشيده وارد خانه پيامبر(صلي الله عليه و آله) شدند و كنار بستر آن حضرت آمدند، ناگاه ديدند علي(عليه‌السلام) از بستر برجهيد، مشركان تا چهره علي(عليه‌السلام) را ديدند، حيران شدند و گفتند: «محمد كجا است؟» علي(عليه‌السلام) فرمود: «مگر او را به من سپرده بوديد كه از من سراغ او را مي‌گيريد؟»[.

  • گروه خبری : اخبار معاونت,آرشيو اخبار معاونت
  • کد خبر : 30734
کلید واژه

نظرات

0 تعداد نظرات

نظر

متن استاتیک شماره 39 موجود نیست